اسفند ماه پایان سال 88
فاطمه جونم پایان سال بود می خواستم اطاقتو تمیز کنم عروسکهاتو ریخته بودم و داشتم آنها رو تمیز می کردم رفتی نشستی وسط اونها من هم ازت عکس گرفتم مثل همیشه پتوت هم تو دست است ...
بدون عنوان
فاطمه پتو یی که تو دست است رو خیلی دوست داری هر جا که می ری اونو با خودت می بری ...
فاطمه با دختر های عمه اش
یک سال و دوازده ماهگی فاطمه
روز شیرخوارگان سال 88
چون نذرت کردم باید هر سال تو رو به این مراسم ببرم ...
مصلی بهشت صادق (ع) روز شیرخوارگان محرم 88
یک سال و یازده ماهگی فاطمه
فاطمه عزیزم باید هر سال روز شیر خوارگان لباس سبز بپوشی و به این مراسم بریم ...
یاس دختر خاله فاطمه
یک سال و هفت ماهگی
فاطمه جون داشتی تاب بازی می کردی که توی تاب خوابت برد ...